آخر به باران ..

خواب روی چشم من لغزید و رفت

رفت سمت دیدگانی که مرا بیدار بود

بوته های ناز باغ رفته در اغوش خود

در دل سنگینشان چشم کسی اوار بود

 

فکر تن آبستن من در هوای جمله ای

تا برایت برگه ها را پر کند

تا خودش را بارها با جوهری

آبی مثل نگاه خیس تو دمخور کند

 

برگه های خواب الوده زیر دست گرم من

باردار فکر تن آبستن من میشوند

ساده نوزادان رنگی در هوای حرف ها

گوشه ی صفحه پر از احساس گفتن میشوند

 

کودکم که خواب رفته زیر خروار غزل

مثل من در انتظار صبح با تو ماندن است

گر چه تنها مثل خواب و هر خیال کودکی،

که سر اغازش دلی از ارزوها خواندن است،

 

شاید این رویا فقط در ذهن من پر میکشد

زندگی در باور رویا تمام زندگی است

از تو افتادن کنار گوشه ی سرد غزل

پیش اطفال پر از امید من شرمندگی است

 

سال من با تو سراغازش به رنگ عید رفت

آخر امسال هم با تو به پایان می رسد

قلب من سنگین و روشن گوشه ی یک آرزوست

که کویر خشک من آخر به باران می رسد

 

آرزوی کودکی های پر از امید من

دیدمت در حرف حرف این سرود

روز و شب تکرار رج های وجودم را زدی

روی جاجیمی که از تو تار و پود

 

روی جاجیمی که از تو مانده بود

بارها خواب بهار ابر و باران دیده ام

باور امسال من تا آخر اسفندماه

این شده: از شاخ بودن دیدنت را چیده ام...

 

با توام قاب سپید لحظه های آینه

با تو ماندن کودکت را مرد شاعر کرد است

باتوام تنگ بلور لحظه های دلخوشی

راهیت بودن مرا سویت مسافر کرده است ...

 



تاريخ : چهار شنبه 18 فروردين 1395برچسب:نوید بهداروند شعر, چارپاره, آخر به باران, شعر معاصر , , | | نویسنده : نوید بهداروند |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 15 صفحه بعد